دست نوشته شماره 1 - شهید مهدی مطلبی فشارکی
در کناره های گل آلود شط ، نخل های فرو افتاده گیسوان می شستند و چشم های نگران آسمان را می پاییدند و تو استوار در حالی که اسلحه ات را به سینه می فشردی به آب زدی. آفتاب از شانه های بلند رود فرو می افتاد و سکوت ثانیه ها را می شمارد. آسمان درش را گشود، باران باریدن گرفت. باید به آب می زدید. باید برای نابودی دشمن به آب می زدید. آب دیگر تحمل قدومتان را نداشت. به هیجان افتاد و در میان رقص موج هایش شما را ربود. و سینه ات میزبان ترکش خمپاره ای شد ، تقدیرت را به آب سپردی و همراه او شدی و این آب بود که کفن قامت استوارتو شد. و اکنون پس از سی سال ما انتظار تو را می کشیم و نگاهمان در عبور بی وقفه ی زمان ویران می شود و هر چندگاهی غبار از خاطره های تو زدوده می گردد و نسیم ، عطر یاد تو را در تمام شهر پراکنده می کند و ما هر روز برای آمدنت پنجره می گشاییم
ثبت دیدگاه