دست نوشته شماره 1 - شهید مصطفی عارفی
امشب خیلی دلم گرفته، بعد از چندین ماه دوندگی و آموزش و تست برای اعزام به سوریه، امروز هم مثل پیگیریهای گذشته به مسئول اعزام تماس گرفتم. 15 بار صبح تماس گرفتم که گوشیم را جواب نداد. حدود 10 مرتبه بعد از نماز مغرب و عشا که سرانجام گوشی را برداشت و خلاصه صحبتش این بود که از دستت خسته شدم. دیگه پیگیری نکن. گفتم میخواهم ببینم شما رو. گفتم من نمیخواهم ببینمت. خیلی دلم گرفت. گوشی را قطع کرد. به یکی ازآشناها که میدونستم جواب رو میده به من ولی به خاطر کمی امید به اون تماس گرفتم. ایشون هم گفت به تکلیفت عمل کن یعنی نمیتونم برات کاری کنم. باز مثل همیشه که همه درها به روم بسته شد، دلم هوای امام رضا (ع) رو کرد. بغض گلومُ فشار میداد ولی نمیخواستم زن و بچم این درموندگی مو ببینن، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. مثل معمول دنبال چند نفر دیگه هم رفتم تا تنها حرم نریم. تو راه یکباره به همسرم گفتم که من امشب میخوام حاجت بگیرم، شاید دیر برگردیم. [چون خانوم هماهنگ کرده بود که چند نفر دیگه از دوستانش باهامون بیان]. امشب شب ولادت حضرت زینب (س) هست. شب حاجت گرفتن. الان که این خاطره رو مینویسم ساعت 12 شب روز شنبه 94.11.24 هست، علت نوشتن این دستخط هم اینه که میخوام این بمونه برای آینده و فراموش نشه. بنده ایمان دارم حاجتم رو میگیرم چون من مصطفی سراپا تقصیر هیچ زمان دل یک نیازمند دل شکسته رو نشکستم و ایمان دارم جایی که اومدم برای گرفتن حاجت، پیش امامی هست که به گنهکارها هم حاجت میده. میخوام این دستخط سندی باشه برای خانواده تا بدونن کجا و پیش کی باید حاجتشون رو ببرن.
شب ولادت حضرت زینب (س)
94/11/24
ثبت دیدگاه