دست نوشته شماره 1 - شهید محمد شهاب
آخرین نوشته شهید در دفتر خاطراتش:
شاید این سطور آخرین خاطراتی باشد که بر این دفتر نقش می بندد.
1 ـ چون سخن از خاطره نویسی است، بگویم که بهترین خاطرات زندگیم تا این لحظه دقایقی بوده است که با عزیزان و عاشقان امام حسین«ع» در جبهه عشق و شور همراه بوده ام. لذت لحظات شبهای حمله و همراهی با آن یاران خدا از یاد رفتنی نیست. اگر چه سهم من در این لذات معنوی بسیار کم بوده است، اما همان کمیت بسیار کم در قلب و ذهن من از کیفیت بسیار بالایی برخوردار است. خدا کند که این توفیق را در مسافرت اخیرم بیابم و از این کاروان عاظق عقب نمانم.
راستی اگر این صحنه های عشق و شور را از زندگی حذف کنیم چه مفهومی برای زندگی خواهد ماند؟ راستی جبهه چه جای بسیار خوبی است برای ارزیابی خویش و وزن کردن عقاید و محاسبه نمودن واقعیت و حقیقت. در آنجاست که ادعاهای پوچ و توخالی در صحنه های داد و قال دنیا واقعیت انسان را به او می فهماند و می فهمد که چقدر توخالی است. من خودم را می گویم و آنچه را می نویسم استنباطم در مورد خودم می باشد ـ این منم که وقتی خودم را در کنار آن یاران خدا در آن صحنه های عظیم آزمایش حق می یافتم می دیدم که چقدر از معرکه دورم و فاصله دارم.
البته هر کس مثل اهل من حرف و گزاف است، لازم است خود را بر آن میزان حقیقت تطبیق دهد نه اینکه به جبهه برود برای سرکشی و بازدید که سرکشی دردی را دوا نمی کند، مثل آنست که در متن رفاه، سخن از محرومیت بزنی و حال آنکه یک لحظه هم محرومیت را لمس نکرده باشی، درد محروم و مستضعف را کسی می فهمد که تازیانه های آنرا بر پهلوی خود خورده باشد و احساس کرده باشد.
جبهه را کسی می فهمد و برای کسی میزان است که لباس رزمنده بسیجی پوشیده باشد و همراه او در صحنه های عشق و ایثار شرکت کند. انسان در آن لحظاتی که می داند تا چند ساعت دیگر باید با دشمن درگیر شود، ضعفهایش خودش را نشان می دهد چرا که دیگر صحنه تظاهر نیست. یکوقت متوجه می شود که تنهاست، در بین آن عاظقان جان بر کف تنها منم که می ترسم درونم مضطرب است و ... !! آیا من خواهم توانست با این لشکر راه بپیمایم؟ آیا عقب نخواهم ماند؟ آیا در برخورد با موانع دشمن چکار خواهد شد؟ و آیا ... و آیا ... اینها زبان حال محمد شهاب بیچاره است که خود گم شده در میان ادعاها را در آنجا یافته بود =- خود بیچاره گنهکار آلوده ...
2 ـ خاطره دیگری که فراموش شدنی نیست و برای من امید بزرگی است برای آن دنیا، خاطره خلوص ها و ایثارهای برادران و عزیزانی است که در سنگر های مختلف خدمت آنها را یافته ام و به آن عشق می ورزم و گاه که در خودم خیلی مأیوس می شوم دلم را به آنها خوش می کنم که انشاء الله دوستی و حب آن عزیزان در آخرت مرا نجات خواهد داد، چه آن برادرانی که شهید شدند و چه آنها که زنده اند و در حال خدمتند ـ ای بسا آنها خود ندانند که من چقدر دوستشان دارم و به آنها عشق می ورزم ولی برای من این مهم نیست. مهم خلوص و ایثار آنهاست که برای من نشاط آور و غبطه بر انگیز است و اگر این یاران حسینی نبودند واقعاً زندگی خیلی تلخ می نمود. هر جا باشم چهره های این فرشتگان خدا در مقابل دیدگانم است. شاید این مطلب در نظر سالکان راه حق که ارتباط عمیق با اولیاء خدا دارند صحیح نباشد و با وجود ائمه و اولیاء خدا دیگر جای اظهار این نوع محبت ها نباشد، ولی من بیچارهمحروم از عشق اولیاء خدا و وامانده از کاروان عاشقان وقتی عشق و سوز این عزیان را اولیاء و ائمه می بینم، چون نمی توانم آن شور و عشق را بیابم، به اینها که به ائمه عشق می ورزند عشق می ورزم.
از زنده ها که بگذرم، آیا برای کسی که شهید احمد را شناخته باشد گریه ها و ایثارها و اخلاص ها و ... او فراموش شدنی است؟ هنوز چهره معصوم عبدالرضا در حمله بیت المقدس در نظرم است و گویا با من به حق سخن می گوید، و من به چهره نورانی قبل از شهادت او می نگرم. هنوز چهره های شهدای بیت المقدس، زنگویی، خائف، نوربخش، حسینی و .... از نظرم محو نمی شود و هنوز .... هنوز ....
خدایا من اگر در پیشگاه ربوبی تو هیچ گونه توشه قابل تقدیمی ندارم، اما همین که با این عاشقان حسین تو دوست هستم، مرا ببخش و از شفاعت آنان محروم مفرما.
خدایا من اکر خود بدم اما تو به دوستانی مرا هدایت کردی که آنها خوبند، پاکند، ترا به پاکی و عصمت آنان قسم که مرا از این قافله ایثار و خلوص عقب نیانداز.
خدایا خیلی از برادران من در حقانی بتو پیوستند، بعضی از برادران دادستانی و در رأس آن شهید والا مقام قدوسی عزیز بتو پیوست، خیلی از عزیزان همسنگر و همفکرم در طول زندگی و صحنه های مختلف انجام وظیفه بتو پیوستند ... پس نوبت ایم مجرم گنهکار کی می رسد؟ اگر صلاح می دانی دیگر مرا در سوز و هجر و فراق این عزیزان نسوزان ـ مصطفای هم حجره هم رفت! رحمت الله هم مباحثه رفت! پیرزاد و جمالی و طباطبائی رفتند ـ قدوسی عزیز رئیس مدرسه رفت، احمد و حسن و عبد الرضا و .... همه رفتند. آری یاران همه سوی مرگ رفتند، بشتاب که تا زره نمانیم و .... که متأسفانه مانده ایم!
3 ـ خوبست که در این بحظه در دادگاهی که تشکیل نشد و در اتهاماتی که بررسی نگردید و به عنوان آخرین دفاع حرفهایم را درباره بعضی اتهامات ادا نمایم که خدا هست و شاهد این دفاع بدون دادگاه و محکمه و شاهد و شاکی می باشد.
در اینکه در پست انجام وظیفه چه در دادستانی و چه قبل از آن خلاف هایی داشته ام شکی نیست و در اینکه می باید این خلاف ها در دادگاهی بررسی شود و محاکمه گردم باز هم شکی نیست، اما این خلاف ها در چه حد است؟ آیا در حد اعمال ضد انسانی و اسلامی و اعلام آن در سطح جهانی؟ آیا در صورت حقیقت این خلاف ها، اعلام بدون محاکمه صحیح است؟ آیا پس از گذشت بیش از یکسال هیچگونه پی گیری و تعقیبی صورت نگرفتن صحیح است؟ و هزاران آیای دیگر.
ما جمعی بودیم که نه خواهان قدرت بودیم و نه طالب ریاست، صرفاً به عنوان انجام وظیفه و در انتظار تکلیف هر لحظه خدمت می کردیم ـ نه وابسته به سازمانی بودیم و نه حزبی و نه انجمنی، اعتقاد ما فقط و فقط به خط امام بوده و هست و معتقدیم با بودن رهبری چون حضرت امام و مشخص شدن ویژگیهای است که در تمام صحنه های انقلاب هم پای با انقلاب حرکت کرده و پیش آمده است.
و خلاصه امروز امام بزرگترین معیار و میزان برای تشخیص صحیح از اعتراف و اشتباه در هر بعدی و جریانی است؟، و به همان اندازه که این معیار مهم است خط او نیز دقیق و ظریف و مشکل است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته 19/11/62
روحش شاد و راهش جاودان باد
ثبت دیدگاه