خاطرات
از همان کودکی میخواست سرباز امام زمان(عج) شود
۱۴۰۱-۵-۳۱ ۱۱:۱۴
آتش جنگ را از نهج البلاغه می آموخت
۱۴۰۱-۵-۳۱ ۱۰:۳۴
سقف حلبی
۱۴۰۱-۵-۳۱ ۱۰:۳۴
طرحی که چشم امیر را گرفت!
۱۴۰۱-۵-۳۱ ۱۰:۳۴
طلب شفا
۱۴۰۱-۵-۳۱ ۱۰:۳۴
نابغه مازندرانی
۱۴۰۱-۵-۳۱ ۰۹:۲۱
خودروی شهید توسط دشمن شناسایی شده بود
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۴
ماجراهای روز اعزام شهید نوری
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۴
در سفرمان به مشهد هر روز صبح با پای پیاده به حرم میرفت
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۴
هم رفیق مسجدی داشت، هم ورزشکار و اهل مد
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۵
روز اعزام از خوشحالی بال درآورده بود
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۵
به جای آلمان، رفت سوریه
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۵
تابستانها گچکاری میکرد تا روی پای خودش بایستد
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۵
خوشتیپی و آراستگی برای او خیلی مهم بود
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۵
خیلی اهل شوخی و مزاح بود
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۵
به بدن سازی خیلی علاقه داشت
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۵
از فضاهای ناسالم و آلوده به گناه فرار میکرد
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۵:۰۴
برای جنبههای مختلف زندگیاش برنامهریزی کرده بود
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۴:۵۷
عقاید مذهبیاش روزبهروز قویتر میشد
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۴:۵۷
عاشق بدن سازی بود و فراری از فضایگناه
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۴:۵۷
سبک زندگی و تحول روحی اش
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۴:۵۷
کلنا عباسک یا زینب
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۳:۲۱
محمد اهتمام ویژه ای به شرکت در نماز جماعت داشت
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۳:۲۱
فقط به عشق عمو محمد میرفتیم گیلان
۱۴۰۱-۵-۳۰ ۱۳:۲۱