خاطرات
یک هفته بعد شهید شد
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۲۸
طاهره این کار را با من نکن.
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۲۸
نوروز آن سال مثل سالهای قبل نبود
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۲۶
چمدان دامادی
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۲۶
تولد اولین فرزندمان
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۲۶
لحظه شهادت رفیقت نمیتوانی احساسی شوی فقط باید پیکر برگردانی
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۲۶
اوضاع سوریه را با جزییات برایم تعریف میکرد
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۲۶
دیگر پای ماندن نداشت
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۱۱
کسی حق قهر کردن ندارد
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۱۳
حسین تحمل فضای پایتخت را نداشت
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۱۳
*موضوع مهم در خواستگاری
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۱۳
اولین جایی که شهید بواس مرا برد
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۱۳
*لباس ساده آقای داماد
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۱۳
دوست نداشتم خواستگار زیادی برایم بیاید
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۱۱
نماز جمعهای که سرنوشتم را رقم زد
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۳:۰۸
نحوه شهادت
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۰:۰۲
کسی که وصیتنامه بنویسد دیگر بر نمیگردد
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۰:۰۲
مثل یک پروانه به دور بچهها میچرخید
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۱۰:۰۲
خمپارهای که عاشق کاپشن بود!
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۰۹:۴۷
جوابی که فقط لبخند بود
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۰۹:۴۷
هدیه آقا جمال برای خانواده
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۰۹:۴۷
اسم همه پسرانم را «محمد» میگذارم
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۰۹:۴۷
خــــــــــندید ورفــــــــــت
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۰۹:۴۷
آخرش هم شهادت هست دیگه
۱۴۰۱-۵-۲۷ ۰۹:۴۷